زاهدان سلامت

زاهدان سلامت

النظافة من الإيمان

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته بود و تابلویی در کنار پایش گذاشته بود،روی تابلو خوانده میشد"من کورم به من کمک کنید"

روزنامه نگاری که از کنار پیرمرد عبور میکرد تابلو را دید نگاهی به کلاه کنار پیرمرد انداخت در داخل کلاه فقط چند سکه بود،روزنامه نگار بدون اینکه از پیر مرد اجازه بگیرد نوشته کنار پیرمرد را برداشت و پشت آن مطلب دیگری نوشت سپس سکه ای داخل کلاه انداخت و از آنجا دور شد عصر همان روز وقتی روزنامه نگار از آنجا عبور میکرد دید کلاه پیرمرد پر از سکه و اسکناس شده،پیرمرد که صدای پای روزنامه نگار را شناخت از او سئوال کرد که روی تابلو چه نوشته است؟

روزنامه نگار لبخندی زد و گفت:هیچ من فقط نوشته ی شما را کمی تغییر دادم،پیرمرد هیچ گاه ندانست که او چه نوشته است،ولی روی تابلوی او خوانده میشد"امروز بهار است،ولی من نمیتوانم آن را ببینم.....

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: دكتر ايرج ضاربان ׀ تاریخ: پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , zareban.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com