در زمانهای گذشته حاکمی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه واکنش مردم را ببیند خود در گوشه ای پنهان شد،بازرگانان و ثروتمندان بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند و گاهی هم غرولند میکردند که این چه شهری و چه جاده ایست و هیچکدام تخته سنگ را از وسط جاده بر نمیداشت.
غروب یک روستایی که پشتش بار میوه بود نزدیک سنگ رسید بارش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده بر داشت،ناگهان کیسه ای را زیر تخته سنگ دید آن را که باز کرد داخلش پر بود از سکه های طلا و یک یادداشت از حاکم،در آن نوشته بود:
"هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی شما باشد"
نظرات شما عزیزان:
|